Samstag, 26. Mai 2012

اتــاق تنهائیم
فراموش کردنت

چه آسان بود برايم

مثل آب خوردن بود

از همان آبهایی که می پرد توی گلو

و سالها سرفه می کنیم
تنهاترین ستاره
میترسم از نبودنت...واز بودنت بیشتر!!!

نداشتن تو ویرانم میکند ...وداشتنت متوقفم!!!

وقتی نیستی کسی را نمیخواهم...

و وقتی هستی تو را میخواهم...

رنگهایم بی تو سیاه است

و در کنارت خاکستریم

خداحافظی ات به جنونم میکشاند

و سلامت به پریشانیم؟!

بی تو دلتنگم با تو بی قرار

بی تو خسته ام و با تو در فرار

در خیال من بمان

از کنار من برو
زخم کلمات!
در این شهر صدای پای مردمی هست ،

که همانطور که تو را می بوسند ،

طناب دار تو را می بافند ،

مردمی که صادقانه دروغ می گویند

و خالصانه به تو خیانت می کنند ،

در این شهر هر چه تنهاتر باشی

خاطراتت زيباتر است

و آدميان زيباترند

وقتي به خاطره مي پيوندند
شکایت نامه!!
عكسهايمان چه بيرحمند

تنها مي شويم مي شكنيم

و میمیریم

و فراموشمان میکنند؛

اما عکس هایمان در گوشه ی انبار

هنوز لبخند میزنند.
من با کسی جز تو درد دل نمیکنم
من باز مي نويسم و اينبار تو ديگر نمي خواني

من باز مي گويم و اينبار تو ديگر نمي شنوي

نمي داني ولي امروز خيلي دلتنگم

نمي فهمي ولي ديشب خيلي تو را كم داشتم

خنده دار است نه !!!!

آخه من فقط براي تو درددل كردن را بلدم

برای تویی که بهترینی ، برای تویی که بزرگی

برای تویی که مرا نگاه می کنی ولي سكوت مي كني

براي تو كه نمي دانم چه بر سرت آمده

و نمي داني چه بر سرم آوردي

فكر كنم ديگر به سلامتي ام نمي نوشي

اينرا از لحظه لحظه بدحالي و بيقراريم مي فهمم

ولي اي كه عميقترين زخمم از تو برايم يادگاري ماند

من هنوزم با اينكه ناتوانم ولي قطره قطره به ياد تو مي نوشم

گرماي شرابم گولم نمي زند

من كه خوب مي دانم از ياد و خاطره صداي توست

مي بيني من نه فقط برای تو می نویسم ،

نه فقط براي تو درددل مي كنم

و نه فقط براي تو مي نوشم

بلكه فقط براي تو نفس مي كشم
خدایا من میدونم که تو هستی.
اما تو چی؟
تو هم میدونی که من هم هستم؟
خدایا...! بین خودمون می مونه فقط بگو
من اگه نبودم...
این همه غصه رو چیکار می کردی...؟!!!
آدمهاي کنارم مثل "جمعـه" مي‌مانند ...

معلوم نمي‌کند "فـرد" هستند يا "زوج"

پُـر از ابهـامنـد ...
بــــوی عطــــــری آشـنــــــــا ...


چشمانم را مي بندم تا از كتاب خاطراتم فالي بگيرم

دست روي هر نقطه از خاطرات كه مي گذارم

درد بي تو بودن را برايم رقم مي زند

انگار خبري از پيراهن يوسف نيست

خاطرات كهنه
موهایم را

آنقدر کوتاه میکنم

تا خاطره انگشتانت را

از یاد ببرند ...

ولي دیری نمی پاید،

كه خاطرات كهنه ات

دوباره می رویند .. !!
آن هایی که می فهمند و آن هایی که نمی فهمند!
همه آدمها با هم برابرند ، اما پولدارها محترم ترند

همه آدمها برابرند ، اما بچه ها واجبترند

همه آدمها برابرند ، اما خانمها مقدمترند

همه آدمها برابرند ، اما سفيدها برترند

در کل همه آدمها برابرند ،

اما بعضيها برابرترند !!...
زخم کلمات!
اگر درد داری

خوشحال باش و تحمل کن

روی هم که تلمبار شد

دیگر نمی فهمی کدام درد از کجاست. ..!!

کم کم خودش بی حس میشود ....!
روزمرگی هایم!
دروغ مي گويند مردمان

از سیاهی هم بالاتر هست
.
.
رنگ ِ بی رنگی

ِ این روزهای تکراری ِ من !!

پاسخ به: هي ميگم جاي تو خالي

پاسخ به: هي ميگم جاي تو خالي


نمي توانم به چشم هایت فکر کنم

نه چتر دارم

نه جرأتی ـ برای بارانی شدن

راستَش ...

نمیتوانم به چشم هایت ـ فکر کنم

چشم هایت

روح بازیگوش هر زنی را

ناخواسته آبستن می کند

و خُب آن وقت

ویار کردن آلبالوی تازه

فقط با شنیدنِ

حرف اولِ اسم تو٬

رسوا کننده است

همه می فهمند!

نه من باید٬ تنها به نجابت برگ ها فکر کنم

و احتمال در به در شدنِ

پرنده در باد


گوشهايم را مي گيرم ...
چشم هايم را مي بندم ...
و زبانم را گاز مي گيرم ...
ولــــي ...
حـــريـــفِ افکارم نمي شوم ...
چقـــدر دردنــــاک است ...
فــهــمــيــدن !

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

كاش مي دانستي زندگي محفل ساكت و غم خوردن نيست

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست.

زندگي جنبش و جاري شدن است

زندگي شادي و راهي شدن است

از سر آغاز عالم حيات تا به جايي كه خدا مي داند .
تنهایی یعنی وقتی تو دلت احساس عجیبی داری
همون موقعست که دنبال کسی می گردی
تا سفره دلتو پیشش باز کنی
اما هیچ کس نیست.....!

پاسخ به: شکایت نامه!!

پاسخ به: شکایت نامه!!

آينه ام چندسالي است خراب شده است

از آينه ام خسته شده ام

از بس فقط مرا نشان مي دهد!

تو يك آينه برايم بياور

شايد هر دومان را نشان داد
ميخوام اسم تو رو با صابون رو ابرا بنويسم تا وقتي بارون مياد همه کف کنن!

من خوب هستم

من خوب هستم

انسانهای قوی می دانند چگونه به زندگی شان نظم دهند . حتی زمانی که اشک در چشمانشان حلقه می زند همچنان با لبخندی روی لب می گویند:

"من خوب هستم" .

تغییر در پیش است. نگران نباش...

آغوش هستی...


عشق یعنی لحظه ایی آسوده خفتن در آغوش امن خدا...آرام گیر در آغوش هستی .....

Freitag, 25. Mai 2012

vahid...ماه نوشت: حرفی به من بزن... ( فروغ فرخزاد ) حرفی به من بزن...

vahid...ماه نوشت: حرفی به من بزن... ( فروغ فرخزاد )
حرفی به من بزن
...
: حرفی به من بزن... ( فروغ فرخزاد ) حرفی به من بزن آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت تا به خدای خوب ، که در پشت با...

زیبا کلام...

گابریل گارسیا مارکز می گوید : در عرض یک دقیقه می شود یک نفر را خُرد کرد در یک ساعت می شود کسی را دوست داشت در یک روز می شود عاشق شد ولی یک عمر طول خواهد کشید تا کسی را فراموش کرد.

Montag, 21. Mai 2012

  1.  شعر زیبا...
    نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
    و گر پرسی چه می خواهی ؟ ترا خواهم ترا خواهم
    نمی خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی
    دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
    چه غم کان نوش لب در ساغرم خونا به میریزد
    من از ساقی ستم جویم من از شاهد جفا خواهم
    ز شادیها گریزم در پناه نامرادیها
    به جای راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهم
    چنان با جان من ای غم ذر آمیزی که پنداری
    تو از عالم مرا خواهی من از عالم ترا خواهم
    بسودای محالم ساغر می خنده خواهد زد
    اگر پیمانه عیشی درین ماتم سرا خواهم
    نیابد تا نشان از خک من ایینه رخساری
    رهی خاکستر خود را هم آغوش صبا خواهم


لیاقت مردانی که ذهنی باکره دارند همان زنانی با تن باکره و ذهنی فاحشه است...
  • با شمایم نشنیدید ؟ جوابم بدهید

    تشنگی کشت مرا جرعه ی آبم بدهید

    تشنه ام وای اگر آب به دستم نرسد

    دست کم آب ندادید سرابم بدهید

    سال ها هست که این شهر به خود مست ندید

    عقل ارزانی تان باد شرابم بدهید

    درد عشق است که جز مرگ ندارد مرحم

    چوبه ی دار مهیاست طنابم بدهید

    خواب تا مرگ،کسی گفت فقط یک نفس است

    قسمتم مرگ نشد فرصت خوابم بدهید

    گفته بودید که هر جرم عذابی دارد

    عاشقی جرم بزرگی ست عذابم بدهید

Sonntag, 20. Mai 2012

حرفی به من بزن...

( فروغ فرخزاد )
حرفی به من بزن

آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب ، که در پشت بام خانه قدم می زند سلام بگویم؟
حس می کنم که وقت گذشته ست
حس می کنم که ” لحظه” سهم من از برگ های تاریخ ست
حس می کنم که میز فاصله ی کاذبی ست در میان گیسوان من و
دست های این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟
حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم .
من که می دانم…

به کودکی هم اگر برگردم…

تو همان شیشه ی شیر گمشده ام میشوی…وحید